سایت خبری ایران: لیلا حاتمی بدون هیچ توضیح اضافی زن تحسین برانگیزی است. بازیگر موفقی که در طول نزدیک به دو دهه حضور جدی و خاص، خودش را مستحکم کرده و بدون هیاهو و شلوغی، همیشه انتخابهای درست داشته. لیلا برای من تداعی دختر محجوبهای مدرسه را دارد. بین ما دخترها همیشه یکی یا دو تا هستند، آرام و درسخوان و زیبا و متفاوت که همه بچهها دوستشان دارند و با وجود خاص بودنشان حتی پیش خانم معلم، هرگز حس کینه یا حسادت را در آدم برنمیانگیزند بلکه آدم افتخار میکند که همچین دختری مال کلاس یا مدرسه ماست.
به گزارش سرویس فرهنگ و هنر سایت خبری ایران(INA) به نقل از اعتماد ملی، وقتی برای مصاحبه به منزلش رفته بودم، چند عکسی که از کودکیاش بر دیوار بود این حس را که همیشه نسبت به او داشتم بیشتر تقویت کرد. البته در کنار این عکسها، عکس مادری اتفاقا محکم و مطمئن با لبخندی کمرنگ اما عمیق که دو کودک را با هم در آغوش ظریفش جا داده بود وجود داشت که اعتراف میکنم این تصویر دومی کاملا غبطهبرانگیز بود، کی فکر میکرد، لیلای شکننده و عزیزدردانه سالهای دور پای چنین مسوولیتی باشد. مادر دو کودک در اوج موفقیت حرفهای؟ در واقع انتخاب جسارتآمیزی است که لیلا آگاهانه این انتخاب را برگزیده، در تمام طول مصاحبه عجیب و مادرانه ما (چون با حضور فرزندان لیلا و دختر من فضای مصاحبه کاملا عجیب شده بود) نوعی هوش غریزی و بالفطره در رفتار و کلام و جوابهای لیلا وجود داشت که در طول دیدارهای گهگدارمان و نیز از پشت نگاهش وقتی بازی میکند جرقهاش را دیده بودم اما هرگز اینچنین عمیق احساسش نکرده بودم، به نظرم محبت او نسبت به من و حس مشترک مادر بودنمان نیز در ایجاد این فضای کمی عجیب برای این بار صفحه من، بیتاثیر نبود.
در کنار این هوش ذاتی لیلا، همزمان زن ساده و بینقابی است و این سادگی به نظر من یک جور انتخاب است از طرف لیلا چون اتفاقا او آدمی است که انتخابگر است و انتخابهای خوبی دارد پس سادگی او از سر بیخیالی و اینکه همینجوری آدم سادهای باشد نیست از پس یک آگاهی و سلیقه است، همانطور که مادر بودنش یک انتخاب است و زندگی آرام خانوادگیاش! او از آن آدمهای نادری است که تکلیفش با خودش و دنیا کاملا مشخص است و شاید ماحصل این روشنی این حس آرامش و خوشی است که وقتی کنارش نشستهای به تو منتقل میشود.
روز مصاحبه ما همزمان با روزی بود که عسل واکسن زده بود، با وجود کمک پرستار لیلا و پریا برای بازی کردن با مانی (پسر لیلا) باز هم رشته حرف ما مرتب بریده و وصل شد و البته لیلا با مهربانی تمام، حتی حواسش به من حسابی سرما خورده بود، برایم آب پرتقال آورد و پیشنهاد کرد چون زیاد سرفه میکنم روی کاناپه دراز بکشم و حرف بزنم و به همه این شرایط عجیب این را هم اضافه کنید که تلویزیون لیلا روشن نشد و ما که از قبل از عید کلی راجع به اینکه چه فیلمی ببینیم با هم حرف زده بودیم و دست آخر به «سونات پاییزی» رسیده بودیم، حتی نتوانستیم با هم فیلم ببینیم و البته در این مورد بهخصوص یعنی خونسردی من و لیلا دست کمی از هم نداشتیم و با هم کمی فکر کردیم تا به این نتیجهکه میخوانید رسیدیم: جاده روولوشنری.
بعد از تحریر: نشست این دفعه فیلم دیدن من، روال و بخشبندی همیشهاش را ندارد. به دلیل همان اتفاقات عجیب و غریب و غیرقابل پیشبینی که افتاد و البته من را همیشه سر شوق میآورد. از طرفی هم سعی میکنم فضای مستند در این فیلم دیدنها حفظ شود. فیلم دیدن با لیلا حاتمی اینگونه شد.
خب لیلا چیکار کنیم؟ اگر چهارشنبه آمده بودم هنوز وقت داشتیم اما من باید تا فردا شب نهایتا صفحهام را بدهم.
یک دقیقه صبر کن!
(با تلفن علی مصفا را میگیرد که راجع به مشکل روشن نشدن تلویزیون از او سوال کند، علی در جلسه است و صدایش تقریبا نمیآید).
خیلی خب ولش کن، مهم نیست، راجع به فیلمی که تو دوست داری و هر دو دیدیم حرف میزنیم.
آره، میشه بیا راجع به این فیلمهای جدید حرف بزنیم،تازگیها چی دیدی؟
مهم اینه که تو تازگیا چی دیدی و دوست داری، من این اواخر کتابخوانرو دوست داشتم مثلا یا...
آهان، همون، اون یکی فیلم کیت وینسلت که با دیکاپریو بود.
وای نه، تایتانیک.
نه بهار اون که جدید نیست!
میدونم، اون فیلمه که یک زوج هستند که کمکم رویاهاشون رو از دست میدن.
آره، من دیدم، خیلی هم دوستش داشتم.
من زیاد نه، خب، خوبه ولی خصوصا که راجع به زندگی خانوادگی هم هست چرا دوست داشتی فیلمرو؟
به نظرم تو این فیلم وضع بشر کلا، آرزوهاش و امیالش خیلی خوب تصویر شده، خیلی ظریف، بدون اینکه بخواد حرفی رو، رو بزنه، حال بشر رو بطور کلی توصیف کرده.
اما به نظرم توی بیان کردن ظرایف وجود یک زن فیلم خیلی گویا نیست.
به نظرم به طور کلی به دغدغههای آدمها پرداخته، نه فقط زن یا مرد این حس بیچارگی آدمیزاد رو خوب تصویر کرده. حال آدمیزاد رو خوب وصف کرده، اینکه حتی وقتی خوشه، چقدر خوشیش غمانگیزه!
آره، این حس عجیبه که گاهی آدم میفهمه تفاوت شادی و غم، اونقدرها که ما فکر میکنیم زیاد نیست و در واقع دنیای آدمها محدودتر از اونیه که خودشون تصور میکنن.
آره، در واقع تو مال هر جامعه و هر فرهنگی که باشی نهایتا، حرف اینه که آدمیزاد هستی، خواستههات و امیالت شبیه آدمهای دیگه است.
این فکر ترسناکیه اما، اینکه دنیای همه ما تهش اینقدر شبیه همدیگه است آدم رو به پوچی میرسونه، تفاوت همیشه امید خوبی برای بقاست!
راست میگی شاید تهش این پوچی که میگی باشه اما خب نوع بیان این فیلم کاملا بیطرفه، مثلا نمیدونم تو فیلم عید (تله فیلم) حمید نعمتاللـه رو دیدی؟
نه.
خب، این نگاهی که میگم کاملا توی آثار نعمتاللـه هم هست توی آثار اون هم این وضع اسفناک آدمیزاد رو میبینی، البته مدلش مایوس کننده نیست یک اندوه شیرینی رو به آدم منتقل میکنه، من کاراشو خیلی دوست دارم.
اندوه شیرین، چه تعبیر خوشگلیه اصولا برای حس زندگی خانوادگی!
این رو از جایی خوندم که در تقابل لغت نوستالژی به عنوان معنی بکار رفته بود، ببین نمیدونم، شاید چون خودم در شرایطی هستم که خیلی تو فاز خانوادهام به اینطور چیزها دقت میکنم، این فیلم جاده روشلنری اتفاقا من رو یاد فیلم دیگهای هم انداخت، 6 صحنه از یک ازدواج.
برگمان نه؟ من البته اون فیلم رو ندیدم.
آره، حس اون فیلم هم شبیه این بود یا شاید واسه من اینجوری بود.
ببین من ندیدم اون فیلم رو. اما همین چیزی که من دنبالشم توی کارهای برگمان هست یک جور عمق انسانی که از سطح رفتارها فراتره!
به نظرم توی این فیلم هم خیلی ساده روایت شده اما تاثیرگذاره!
خب بریم سراغ کیت وینسلت، به نظرم اسکار امسالش رو بخاطر کتابخوان برد، اما بازیاش تو این فیلم هم تاثیرگذاره!
آره بیا غیبت کنیم مثلا غیبت همین کیت وینسلت رو، من که هیچوقت از مدل قیافهاش خوشم نیومده.
آره مادر راست میگی، خدا شانس بده تو فیلم شوهرش بازی میکنه، اسکارم بهش میدن(میخندد)
(میخندد) نه بخدا من شوخی نمی کنم، یک جورم مردونگی تو صورتش هست که من دوست نداشتم، اما برعکس توی این فیلم اذیتم نمی کنه، یک خورده هم تکیده شده، اصلا شاید چون پیر شده دیگه باهاش بد نیستم. (خنده)
نه درست میگی، پیر شده اما مادر شده تو زندگی واقعیاش و این کاملا تو یکی، دو سال اخیر، جنس بازیاش رو به نظر من عوض کرده، خیلی موثره نه؟
مادر شدن؟ خب آره یک تجربه کاملا متفاوته برای هر زنی!
تو هم الان که دارم فکر میکنم عمق نگاهت و یک چیزی توی جنس بازیات بعد از مادر شدنت عوض شده، انگار آدم بعد از مادر شدن همه حسهای دنیا تو دستشه، موافقی؟
آره خب، اصلا همه حسها ریخته رو، دور و برته لازم نیست دنبالش بگردی.
برگردیم سر فیلم: پرداخت کاراکترها به نظرت چطور بود، مرد و زن خصوصا؟
آره ببین، نگاه مردانه، نگاه زنانه، منطق زندگی زناشویی خیلی واقعیه گاهی اوقات تو چیزهای واقعی اطرافت میبینی! اما اینکه چطور پرداختش کنی و توضیحش بدی مهمه، اینقدر واقعی تصویر کردن همه چیز خیلی برام جالب بود. مثلا از نکات جالب فیلم اینه که اگر دقت کرده باشی دختره دو تا بچه داره اما اوایل فیلم اصلا معلوم نیست که اینها بچه دارند. یعنی جاهایی رو که لازم نیست بیخودی به ماجرای بچه نپرداخته.
آره اینو من هم دوست داشتم، به نظرم اصلا عدم تاکید رو بچهها ماجرای بارداری آخر فیلم و بچهسوم و کابوس شدن ماجرا واسه زنه رو پررنگتر کرد.
یک چیز دیگه هم که دوست داشتم، این زمان فیلم بود چون تو برهه زمانی است که همه چیز یک جور دیگه بود، زندگی در جریانه دقت کردی مثلا هی تو طول فیلم سیگار میکشن؟ هی زنه داره آشپزی میکنه!
آره این سیگاره که به نظرم کار اسپانسرش زیپو بود، یک تعهد خاص روش بود اما بازم بگو، چرا زمان این فیلم رو دوست داری؟ ذهنت درگیر گذشته است یا چیزی توی این گذشته برات دوست داشتنیه؟
آره خب، آدمی هستم که گذشته رو دوست دارم، ببین تو مثلا خودت امشب مهمون داری. اما اینجا نشستی داری کار میکنی. شب هم بالاخره غذا از یک رستورانی، جایی جور میشه، اما اون موقعها همیشه غذا پخته میشد توی خونه یک زندگی کلاسیک که زنه خودش هم کارهای خانهاش را صبح تا شب انجام میدهد همه فیلم دارد دستش را با دستمال خشک میکند این چیزها دیگه وجود نداره نه؟
نه وجود نداره، از نوع انتخاب وسایل خونهات هم معلومه دلبستگی به روزهای قدیم اون سبک زندگی داری، روزهایی که توی اکثر خونهها بوی غذا میپیچید!
(میخندد) تازه سعی کردم که مدرنش کنم، اما آره اون جور زندگی مثل قدیما رو دوست دارم، یعنی میگم لابد خب یک حکمتی بوده که آدما اون جوری اون همه سال در آرامش زندگی کردند.
این نگرش رو اگر دختر علی حاتمی هم نبودی داشتی؟ یعنی چقدر ذاتیه به نظرت؟
(فکر میکند) آره به نظرم مقداریش مال خودمم هست ولی خب لابد نوع زندگیام هم بیتاثیر نبوده.
و شاید مامانت، ببین مثلا من مامانم خیلی مامان خونه بود و در دسترس همه ما، خونه ما زیادی بوی غذا میاومد هر روز، من اما همچنین مادری نشدم من زیاد در دسترس نیستم، یک کم سرکشم واسه زن توخونه بودن حالا لابد باز عوض میشد و پریا یک خانم تمامعیار از آب درمیاد، گاهی ما زنها در تقابل با تصویر مادرمون هستیم.
نه در این مورد مامانم تقریبا در دسترس بود یعنی زیاد آدم بیرون خونه نبود از این بابتها ازش راضی بودم اما خب ما هم با هم تفاوتهایی داریم و گاهی تفاوتهای عقیده!
اما مادرت زن پرشور و هیجانتریه از تو، درسته؟
درسته، این هست اونقدر بهم هیجان داده که من دیگه اهل هیجان نباشم.
حیف شد، سونات پاییزی رو ندیدیمها، خیلی خب بگذریم پس معلومه اهل هیجان نیستی اما اهل تنوع چی؟
چرا، اونو خیلی هستم، گرچه گاهی اوقات از سرتنبلی حوصله تغییر شرایط رو ندارم.
خب لیلا بهتره تا پیمان و علی بعد از این مصاحبه ما رو طلاق ندادند برگردیم به فیلم!
نه بابا، چرا اتفاقا حرفای خوبیه!
خب پس سوالاتی رو که این اواخر ازت تو ذهنمه میپرسم.
بپرس!
ببین اینکه لیلا حاتمی یک زندگی خانوادگی آرام و کلاسیک رو با دو تا بچه هم سن و سال داشتن انتخاب میکنه، انتخاب یک چیز عادیه اما خود انتخاب برای آدمی مثل تو انتخاب غیرعادی و البته جسارتآمیزیه، این از علاقه تو به برگشتن به اون فضای قدیمی خانوادگی است؟
آره شاید، من زندگی رو اصولا به طبیعیترین شکلش میپسندم و این زندگی به نظرم روال طبیعیشو داشته واسه من.
عجیبه اما من همیشه روح یک زن سرکشتر از این تصویر واقعیات رو پشت نگاهت تو بازی میدیدم.
شاید، شاید کمی هم اینجوریام!
یا شاید این، اون بخشی از وجودته که انتخاب کردی که مهارش کنی؟
نمیدونم، من میگم آدم باید معمولی باشه.
و این البته میدونی که چقدر کار سختیه، خوشبه حالت که انتخاب کردی و میتونی معمولی باشی، به نظرم این معمولی بودن خودش خیلی ایجاد تفاوت میکنه خصوصا در دنیای هنر که همه دارن خودشونو میکشن که معمولی نباشن.
ممنونم، میگم که، همهاش فکر میکنم لابد یک چیزی بوده که سالهای سال آدمها طبق یک قواعدی زندگی آروم و خوبی رو تجربه کردند.
ایدهآلهای عجیب، غریب چی؟ مثلا کارهایی هست که هنوز آرزوش تو دلت باشه و انجام نداده باشی یا این چارچوب زندگی خانوادگی مهارت کنه؟
خب آره ایدهال که همیشه هست، یا یک رویاهایی که وقتی بچه بودیم داشتیم طبیعتا هم این زندگی با دو تا بچه فرصت خیلی کارهارو ازم میگیره مثلا من از وقتی عروسی کردم دیگه خیابون و اتوبان جدید یاد نگرفتم ولی واقعا اونقدری نیست که در تعارض کامل با زندگی باشه راستش همیشه مدل زندگی خانوادگی و زن و شوهری همیشه الگوی اصلیام بوده یعنی هیچوقت اون رو به جای این نمیدیدم و این تصویر با ایدهآلهایم در تضاد نبودند.
اما تو واقعیت زندگی، کمی در تضاد هستند.
آره هستند؟ من میگم اگر آدم بتونه خوب و درست تصمیم بگیره میتونه زندگی زناشویی خیلی مسیر آدم رو عوض نکنه اگر آدم با عرضه باشه میتونه، من همیشه فکر میکردم این طبیعیترین کار دنیاست که آدم ازدواج کنه و بچهدار بشه، حالا در کنارش کار هم هست دیگه.
تو جوابهای خیلی ساده به معماهای پیچیده خلقت واسه خودت پیدا کردی که البته شبیه یک جور نگرش درویشی و رندی در زندگیه، اینجوری آدم تکلیف خودش و آدمهای اطرافشرو مشخص میکند.
جوابهای احمقانه نه؟ (میخندد)
من منظورم این نبود. خودتم میدونی که باهوشی!
اما باور کن اون اولا همه فکر میکردند از این خنگا هستم.
نخیر من هرگز چنین چیزی راجع بهت نشنیدم، گرچه گاهی اینطوری هم جالبه من که خیلی خوشم میاد که با اونچه به نظر میاد فرق داشته باشم و غافلگیر کنم آدمارو، خب البته من از طرفداران هیجان هستم، اما راجع به تو، به نظرم تو از همون آدم با عرضهها هستی که نمیگذاری کارت و زندگیت در تعارض با هم قرار بگیرن، خب میدونم خیلی با دقت و وسواس و زحمت کارترو انجام میدی و موفق هم بودی، شاید برای همین گوش شیطون کر یک نمونه از زنی هستی که کار هنری میکنه اما مادر و همسر نرم و آرامی هم هست.
آره واقعا برای من این دو تا در تعارض نیست گرچه خب وقتی سر کار هستم قطعا به اندازه الان که حواسم باید به غذا و وقت خواب و همهچیز این دو تا بچه باشه ذهنم درگیر نیست.
تو دو تا ترجمه فیلمنامه داشتی، به نظرت با این دو تا بچه میتونی باز کار ترجمه بکنی؟ (شب افتتاحِ جان کاساوتیس و گرترودِ کارل درایر)
توی زمینه هنرهای تجسمی هم قبلا ترجمه داشتم، مصاحبههایی با پیکاسو، کتابی است بنام شش مصاحبه با پیکاسو، نمیدونم راست میگی اینروزا که قطعا نمیرسم به این کار.
اون دو تا فیلمنامهرو خودت انتخاب کردی؟ خصوصا شب افتتاحرو خیلی دوست داشتم.
نه اون پیشنهاد صفی یزدانیان بود.
چه پیشنهاد خوبی، خب میشد راستی اون فیلم رو هم ببینیمها، پیر شدن نسل ماها چه جوریه؟ تو بهش فکر کردی، موقعی که دیگه نقشهایی رو بهمون پیشنهاد میدن که نشونههایی از پیر شدن ما داره؟ فکر میکنی باهاش کنار بیای؟
(فکر میکند)
صبر کن، نگو، به نظرم اصلا فکری نیست که درگیرت کرده باشه نه؟
نه راستش، زیاد بهش فکر نکردم، خب لابد عوض میشه شرایط نمیدونم، فکرم درگیرش نبوده.
خب این جوابت نشون میده ما ظاهرا همسن و سالیم اما تو ذهنت خیلی جوونتره و البته آدم حسابیتری هستی که از پیری کمتر میترسی شاید هم نمیترسی خب لیلا یک سوال دیگه به نظرت زن و شوهر، توی این فیلم عاشق همند؟
عاشق که خب، همدیگرو دوست دارند، عشق به اوت صورت شاید نباشه!
اصلا به نظرت عشق به اون صورت (مثل قصهها) عشقی که تکرار نشه هنوزم وجود داره؟
خب هم آره، هم نه، یعنی میگم ببین شاید تو یک زمانی تصور کنی که خیلی مهم بوده ولی فکر نمیکنم که اثرش باقی بمونه نه؟
نمیدونم حرفت در کل درسته، اما برای بعضیها این تاثیر میمونه و اذیت میکنه.
در مورد این مرد و زن فیلم، ماجرا خیلی جالبه و خیلی شبیه همه زندگیهاست. عشق هست، تنفر هست، رابطه بالا و پایین خودشو داره، این مشکل پشت هم آمدن سکانسها و داستان و اتفاقها همهاش یک جور دور شدن و نزدیک شدن پی در پی که در همه زندگیها وجود داره و البته اون دور شدن و غریبه شدن همیشه ایجاد جذابیت میکنه.
آره، اگر این جذب و دفعها نباشه، زندگی از بین می ره، درست مثل ضربان قلب، چند وقت پیش داشتم نوار قلب خودم رو نگاه میکردم یکهو خندهام گرفت، با خودم گفتم: آدم با اینهمه بالا و پایین ضربان چطور زنده است؟زندگی هم گاهی همینه نیاز به این اوج و فرودها تو ارتباط هست اصلا اون زندگیهای زناشویی به ته میرسد که این جذب و دفعها تبدیل به یک روند یکنواخت فقط دفع میشه قبل از ازدواج هم که بدیهیه چون در هر حال اون غریبگی حفظ میشه معمولا همهاش جاذبه است و بس! ممنونم لیلا خب برگردیم به زندگی معمولی من میرم به مهمانداریم برسم تو هم که الان ساعت غذا دادن به بچههاته!